* نوشته: سیدمحمدعلی گلابزاده
منتشر شده در روزنامه اطلاعات مورخ ۲۰/۱۲/۸۶
سرانجام عارفی خداجو، معلمی فرزانه، انسانی نیک سرشت و روحانی آگاه و صاحبدل حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ عباس حقیقی از میان ما رفت و یاد و خاطره خدمتگزاریهای صادقانهاش را به صحیفه دلهای حقشناس سپرد تا این حقیقت را مهر تأیید بزند که <بجز نکوئی اهل کرم نخواهد ماند>. او که پس از قریب هشت دهه خدمتگزاری در عرصه دین و دانش، و جهاد و اجتهاد، در غروب ماتمزای رحلت نبی مکرّم اسلام، و شهادت امام حسن مجتبی و در شامگاه اندوهبار شهادت حضرت علیبن موسیالرضا(ع)، به دیار باقی شتافت، و در جوار رحمت دوست آرام گرفت و کارنامه سراسر افتخار حیات خویش را به تاریخ سپرد.
آشنایی من با ایشان به بیش از چهار دهه قبل برمیگردد، آن روزها که در ایام تعطیلات تابستان به مدرسه معصومه میرفتیم و در محضر برخی بزرگان به فراگیری دروس حوزوی میپرداختیم و از محضر مدرّسینی چون آیتالله روحانی بهره میبردیم. با شناختی که از ایشان دارم به جرات میتوانم اذعان کنم که مرحوم حقیقی شاخصها و ارزشهای اخلاقی و اعتقادی بسیاری داشت که از او یک نمونه و الگو ساخته بود، نخست اینکه عشق به اسلام در وجود او موج میزد، اما این اشتیاق را همواره در گسترش دانش مذهبی و آگاهی اجتماعی جستجو میکرد. او در عین حال که برای دروس حوزوی ارزش و اعتبار ویژهای قائل بود، تا آنجا که بخشی از رونق و شکوفایی حوزه علمیه کرمان، مدیون زحمات و تلاشهای ایشان است، معذالک برای سایر علوم روز نیز ارزش قائل بود و درآن راه، از پا نمینشست، شاید یکی از دلائل این اشتیاق آغاز تحصیل ایشان در مدارس معمولی بود. در مصاحبهای که قریب یکسال قبل، به اتفاق دوستان صداوسیمای مرکز کرمان با ایشان داشتم، به این نکته اشاره کردند و گفتند <پس از آنکه تحصیلات ابتدایی خود را به پایان رساندم به توصیه مرحوم حاج شیخ علی لبیبی که خود از فرهنگیان آن روز بود، و نیز همراهی و مساعدت پدرم به مدرسه ایرانشهر که مدیریت آنرا میرزا برزو آمیغی بعهده داشت رفتم، اگرچه مشکلات مالی عدیدهای بر سر راهم بود، امّا با همه این سختیها کار ادامه تحصیل را آغاز کردم تا موفق شدم با نمرات عالی کلاس سوم متوسطه را به پایان ببرم. وقتی میرزا برزو این همّت و پشتکار را از من دید، پیشنهاد کرد که به امر تدریس در همان مدرسه بپردازم و چند سالی بعنوان معلم مدرسه ایرانشهر مشغول خدمت شدم، امّا سرانجام تصمیم گرفتم باز هم به ادامه تحصیل بپردازم و به این ترتیب در سال 1317 به اخذ دیپلم علمی آن زمان نائل آمدم. در این زمان بود که درخواستهای مکرّر مدرسه، برای تدریس و ادامه خدمت معلمی را رها کرده و به حوزه روی آوردم، حتی یادم میآید یک روز میرزا برزو مرا دید و پرسید که حالا با رها کردن معلمی و گرایش به حوزه وضعت بهتر شده است؟ چون میدانستم تفکر من با او در این مقوله چندان انطباق ندارد. خیلی برای پاسخگویی مفصّل به خودم زحمت ندادم> بهر تقدیر حضور دوگانه ایشان در عرصه تحصیل و تدریس فرهنگی، و تحصیل و تدریس حوزوی موجب شده بود تا با دلبستگی تام و تمام هر دو مقوله تحصیلی را دنبال کنند و برای کسب دانش در تمامی زمینههایی که راه سعادت و خدمتگزاری به همنوع را فراهم سازد، احترام و علاقه یکسانی نشان دهند که صدالبته این تعلقخاطر برخاسته از همان توصیه اسلامی به فراگیریدانش، حتی در <چین> است. در سایه همین طرز تفکر یکی از فرزندان ایشان از مدرسان دانشگاه بشمار میروند.
از جمله مشخصههای بارزی که مرحوم حقیقی از آن بهره داشت، حقشناسی بود. میدانیم که ایشان با همه وجود به اسلام و اعتقادات مذهبی وابسته، و با آنچه با این آیین آسمانی تقابل داشت در ستیز بود، معذالک احترام به دانش، و تعلیم و تعلم، و نیز حقشناسی و قدردانی، بهمراه شهامت و شجاعتی در خور ستایش، موجب شده بود تا هر وقت از میرزا برزو آمیغی این زرتشتی خدمتگزار در عرصه فرهنگ نامی برده میشد، زحمات و تلاشهای صادقانه او را ستوده و از وی به نیکی یاد کند. مهمتر از این حضور ایشان در همایش بزرگداشت استاد پرویز شهریاری خدمتگزار دیگر زرتشتی در عرصه ریاضی کشور، و کرمانی صاحب نام و برگزیده همایش <چهرههای ماندگار> است، و عجیبتر اینکه مرحوم حقیقی نه فقط در این مراسم شرکت کردند، تا مقام شامخ علم و تعلیم و تربیت را ارج بگذارند، بلکه حتی در بزرگداشت این استاد گرامی که صدها شاگرد و معلم و خدمتگزار را به جامعه عرضه کرده است، به ایراد سخن پرداختند، و خدمات شایسته این اقلیت مذهبی را گرامی داشتند. آنها که با روحیات مرحوم حقیقی آشنا هستند به خوبی میدانند این اقدام نامبرده، از چه ویژگی و حساسیتی برخوردار است. زیرا ایشان بندرت دعوت حضور در اینگونه مراسمها را میپذیرفتند و اکثراً در جلسات رسمی شرکت نمیکردند، چه رسد به اینکه جلسه بزرگداشت یکی از اقلیتها باشد، آنهم نه فقط شرکت که به ایراد سخن نیز بپردازند. این روحیه قدرشناسی از دانش، و حقشناسی از معلمی که روزگاری به او عددی و درسی را آموخته بود، خود بخود آدمی را به یاد آن کلام ارزشمند مولای متقیان میاندازد که فرمود <من علمنی حرفاً فقد سیرنی عبدا> کسی که مرا حرفی بیاموزد، مرا بنده خویش ساخته است. گوئی مرحوم حقیقی این عالم ربّانی و معلم فرهیخته با این اقدام شجاعانه و ناباورانه خود میخواست به همه آن حقناشناسان ناسپاسی که در ظاهری فریبنده و نجیبمآبانه، حرمت خدمتها ومحبتها و گرهگشائیها را میشکنند و این تصویر زشت را به تماشا میگذارند، بفهماند و بگوید که یکی از نخستین اصول انسانیت و اسلامیت حقشناسی است والا ناسپاسی و خداناشناسی از یکجا مایه میگیرند که <... ولئن کفرتم انّ عذابی لشدید> و ناسپاسی معبر شیطان بود.
علاوه بر این مرحوم حقیقی از آنچه رنگی از ریب و ریا داشت، به شدّت بری بود او رضایت زندگی را در گمنامی و گوشه عزلت جستجو میکرد و این اصل عارفانه تا آخرین روزهای حیات، حضوری چشمگیر داشت. او حتی از عناوین و القابی که صدالبته شایسته او بود رنج میبرد و همواره توصیه میکرد که مرا <خادمالمساجد> خطاب کنید. یادم نمیرود در تداوم تهیه آرشیو شفاهی و جمعآوری خاطرات روحانیت معزّز کرمان، بارها خدمت ایشان رسیدم و خواستم تا اجازه دهند نواری یا فیلمی تهیه کنیم، اما با همه محبّتی که به من داشتند، این درخواست را رد میکردند و دوستانه و صمیمانه از کنار آن میگذشتند. شاید به این دلیل که احتیاط میکردند مبادا خودستائی شود کما اینکه بسیاری از دوستان نیز در این راه ناکام ماندند. سادگی و پرهیز از هرگونه تشریفات تا آنجا بر زندگی ایشان سایهگستر بود که ساعتی پس از خبر ارتحال، وقتی در منزلشان نشسته بودیم، پسرشان اعلام کردند که به توصیه و وصیت آقا، مراسم ترحیم در منزل برگزار میشود که البته پس از مختصر تعدیل و عدم این امکان، قرار شد در مسجد کوچکی که در جوار منزل ایشان واقع شده برگزار شود، امام جماعتی که قریب بیست سال در مسجد جامع کرمان اقامه نماز کرده، و به عنوان متولی، حتی دیناری دریافت نکرده و اکثر اوقات خود را صرف احیاء و مرمت و بازسازی آن نموده، و با هزاران خون دل مهدیه مسجد را بنا کرده است، امروز حاضر نمیشود که مراسم ترحیمش را در آن مکان برگزار کنند تا مبادا نوعی زیادهخواهی صورت گرفته باشد! مرحوم حقیقی که به کرّات در جمع رزمندگان اسلام و در جبهههای حق علیه باطل شرکت کردند، هرگز از غذایی که برای جبهه و رزمندگان تهیه میشد، استفاده نکرده و چون اعتقاد داشتند آن غذا مخصوص رزمندگان است از نان خشک و شربت آبلیمو که همراه خود داشتند تغذیه میکردند.
مرحوم آیتالله حقیقی از بینش وسیع و گستردهای به خصوص در امر فرهنگ برخوردار بودند.
ایشان برای مواریث فرهنگی، و آثار تاریخی، به خصوص اماکن متبرکه و مساجد و تکایا، و نیز حفظ و حراست از آنها، ارزش و اعتبار ویژهای قائل بودند، آنطور که در زمان حیات مرحوم مهندس نظریان، رئیس میراث فرهنگی وقت، جلسات شورای میراث فرهنگی در خدمت ایشان و در محل مسجد جامع برگزار میشد. ایشان چنان دلسوزانه با مقوله تعمیرات مساجد، حفظ بناهای تاریخی و حراست از ملحقات آنها منجمله حمام وقفی مسجد برخورد میکردند که اکثراً از صاحبان مسئولیت اداری در این مورد پیشی میگرفتند. علاوه بر این با هر اقدامی که به امر اخیر کمک میکرد، چنان روی خوش نشان میدادند و با آغوش باز میپذیرفتند که زبان از سپاسگزاری ایشان عجز داشت یادم نمیرود، وقتی برای برگزاری سمینار کرمانشناسی (شاید سال 1374) به ایشان مراجعه کردم، وخواستم تا اجازه دهند که این همایش در مهدیه مسجد جامع برگزار شود، نه فقط با آغوش باز پذیرفتند، بلکه از همه دستاندرکاران مجموعه خواستند تا نهایت همکاری را معمول دارند و چنین شد که یکی از موفقترین همایشها در این محل برگزار شد و بیاد آن سمینار، حوض بزرگ ضلع شرقی نیز بازسازی شد. علاوه بر این حضور ایشان در مراسم افتتاحیه، بروزانت همایش افزود.
مرحوم حقیقی، نمونه و الگوی سادهزیستی، زندگی مقتصدانه، علو طبع و همّت عالی بود، یکی از روحانیون امروز و شاگردان دیروز ایشان نقل میکرد که <روزی در مدرسه معصومیه، قندچینی که دسته آن لق شده بود به من دادند و ضمن پرداخت وجه تعمیر آن گفتند، این قندچین را به استاد محمد علی آهنگر (کنار مدرسه) بده و بیآنکه بگوئی متعلق به کیست، از او بخواه تا آنرا تعمیر کند> گوئی زندگی و مال و منال دنیا در نظر او همان اندازه ارزش داشت که آن کهنه کفش مولا. او همواره زیر لب زمزمه میکرد که
گذاشتند متاع جهان و بگذشتند
تو نیز چون دگران بگذری و بگذاری
آن بزرگوار هر جا ادای تکلیف میکرد که وظیفه حمایت از حق بر عهده اوست چنان سخاوتمندانه وارد عرصه پشتیبانی میشد که گوئی منافع عدیدهای بر این امر مترتب است. چه حق شناسانه میگفت امام جمعه محترم شهرمان جناب آقای جعفری که در اوائل انقلاب و روزگار مخالفت عدهای با ایشان و نهایتاً استعفای نامبرده از این سمت، مرحوم حقیقی در مقابل امام چنان حمایت جانانه و دفاع بزرگوارانهای کردند که سرانجام راه بر مخالفین بسته شد. همین حساسیّت در مقابل انسانهای بدخواه و بداندیش و مخالفت سرسختانه با آنان نیز وجود داشت. بعبارت دیگر مرحوم حقیقی وظیفه شرعی و اخلاقی خود را مورد عنایت قرار میداد و اظهارنظرهای خوب یابد این و آن برایش اهمیتی نداشت. او موافقت یار را میطلبید و معتقد بود که:
<طعنه خلق و جفای ملک و جور رقیب
جمله هیچند اگر یار موافق باشد>
در باب این بزرگمرد روحانی، سخن تا بدان حد است که <مثنوی هفتاد من کاغذ شود> کلامی که در این وجیزه نمیگنجد. ای کاش بدانیم که <کل نفس ذائقه الموت> جهان هرگز جای ماندن و ماندگاری نیست:
<کدام گوشه در این خاکدان توانی یافت
که خستهای بتواند در آن بیاساید؟>
امّا خوشا آنان که حقیقی وار زیستند و آنگونه با زندگی بدرود گفتند که این کلام بدرقه راهشان بود <عاش سعیدا و مات سعیدا> و این سعادت و توفیق نصیب نمیشود مگر آنانی را که عمری کفن بر تن داشته و با یاد مرگ و دنیای بازپسین زیستند.
و چه فرخنده شبی بود برای عاشقانی که عمری آرزو داشتند شام آخرشان در میهمانی اشکهای اندوه اهل دل در رثای نبی مکرم اسلام و دو فرزند برومندش بسر شود. او رفت و اندوه مردم حق شناس کرمان، در سوگ از دست رفتن خداجوئی خدمتگزار باقی ماند <تو ای صائب دل خرّم اگر داری خوشت باشت باشد>.